اًزواره در زبان پهلوی یعنی آویخته به دریا. اُزواره هم وزن گوشواره است که الان شده زواره. قدیم‌ها دریای ساوه تا زواره ادامه داشت و زواره جایگاهی برای خاطرات پهلو گرفتن کشتی‌ها است.
حالا زواره شهری است آرام با جاذبه‌های تاریخی و طبیعت کویری. طبیعت خشک زواره خانه‌هایش را به هم نزدیک‌تر و همبستگی مردمش را بیشتر کرده است. در حال حاضر بافت قدیمی زواره هنوز نشانه‌های بسیاری از معماری قدیم را در خود دارد. کوچه‌های پیچ‌در‌پیچ و تجمع بناهای تاریخی و خانه‌های قدیمی در این قسمت از شهر آدم را اندر احوالات و خیالات صدها سال پیش می‌برد.
کوچه‌های زواره انگار بی‌دلیل پر از پیچ و خم هستند و پیچ‌ها دائما آدم را غافلگیر می‌کند. پشت برخی پیچ‌ها مغازه‌های کوچکی پیدا می‌شود که خرید کردن از آن‌ها مثل خرید کردن از حجره‌های صدها سال پیش است. پیرمردی با ترازوی سنگی منتظر است تا برای مشتری نخود و گندم وزن کند.
طبیعت خشن کویر این مردمان را خلاق بار آورده است. آن‌ها برای اینکه کمتر آفتاب بخورند و خیلی گرمشان نشود کوچه‌هایشان را بیشتر شمالی جنوبی می‌ساختند و باریک و پیچ‌در‌پیچ، با دیوارهایی بلند تا سایه‌ی بیشتری در طول روز داشته باشند. سقف‌ها را بیشتر گنبدی شکل می‌کردند که آفتاب همیشه به کل پشت بام نتابد و گردی گنبد نور را بشکند. دشت‌ها و باغ‌های شهر که از قنات‌ها آب می‌خورند در دو طرف شرق و غرب زواره قرار دارند تا مثل پوشال‌های کولر بادهای گرم را برای مردم شهر خنک کنند. خیلی از کوچه‌ها سقف دارند که به آن‌ها ساباط می‌گویند. کوچه‌های ساباط دارهم سایه دار هستند و هم دالان‌هایی را تشکیل می‌دهند که موجب وزش نسیم ملایمی می‌شود. تا همین سی چهل سال پیش، ریش سفیدان زیر ساباط‌های مهم شهر روی تاقچه‌ای می‌نشستند و پادرمیانی می‌کردند و مشورت می‌دادند.
در بافت قدیمی زواره خانه‌ها و پشت بام‌ها به هم وصل هستند. اقلیم گرم و خشک و همچنین لزوم ایجاد امنیت در برابر حمله‌های بیرونی، مردم زواره را مجبور می‌کرد که خانه‌ها و کوچه‌ها را تو در تو بسازند و این اجبار توفیقی بود که موجب همبستگی و همدلی بیشتر زواره‌ای‌ها تا به امروز شده است.
قدیم‌ها مردم در زواره غیر از اینکه از طریق زمینی با هم در ارتباط بودند، ارتباط پشت بامی نیز داشتند. پشت بام برای زواره‌ای‌ها نقش بسیار مهمی داشت. اطلاعاتی مثل دعوت برای عروسی را از راه پشت بام‌ها به همدیگر می‌دادند و شب‌ها برای خواباندن کودکانشان قصه‌ی صورت‌های فلکی را تعریف می‌کردند. زواره‌ای‌ها شانس این را دارند که ستاره‌های آسمان کویر را هر شب ببینند و با گذر شهاب‌های تابستانی برای شهرشان آرزوی باران کنند.
زواره‌ای‌ها بسیار شهرشان را دوست دارند. وقتی از زواره می‌گویند انگار معشوقشان را با غلو و آب و تاب وصف می‌کنند. زواره آبادی‌ای است که در میان کویر زندگی می‌کند و مردم سخت کوش شهر زیر آفتاب کویر هر قطره‌ی آب را غنیمت می‌دانند. به مانند آهنگرانشان پیوسته و خستگی ناپذیرند و مثل معلمشان کویر، آرام و بی‌هیاهو.
در ادامه شرح ماجرایی که پارسال در زواره اتفاق افتاد را می‌خوانید؛
چند خانم مسن، سر کوچه‌ی کَف روی زواره نشسته بودند و پشم می‌ریسیدند و از همه چیز زندگیِ هم سوال می‌کردند. پسر نوجوانی به کار آنها اعتراض کرد که؛ "این حرف‌های شما فضولی است". پیرمردی پسر را صدا زد و شکلات چسبناکی به او داد. همینطور که گربه‌ی لاغر زواره‌ای را نوازش می‌کرد برای پسر جسور تعریف کرد که؛ «این حرف‌ها و پچ‌پچ‌ها تلویزیون و موبایل ما است. قدیم‌ها در شب‌های تابستانِ گرم زواره ما روی پشت بام‌ها می‌خوابیدیم. آن زمان‌ها کولر نبود. دم غروب پشت بام را آب و جارو می‌کردند که داغی آفتاب زودتر برود. نه اینکه کاهگلِ پشت بام را خیس کنیم، فقط کمی آب می‌پاشیدیم. بهش می‌گفتیم گلاب پاش. زن‌های همسایه کم‌کم از روی پشت بام هایشان می‌آمدند روی پشت‌بام ما. ما بچه‌ها هم دنبال هم می‌دویدیم و بابت ورجه‌وورجه‌ی زیاد از مادرانمان کتک می‌خوردیم و گریه می‌کردیم. بعد با قاشق خیار و هندوانه و خربزه می‌خوردیم و تعریف خانم‌ها را گوش می‌کردیم. آن زمان که تلویزیون و موبایل نبود.
این تعریف‌ها و پچ‌پچ‌ها باعث نزدیکی و همدلی است و مثل همه‌ی چیزهای این دنیا ضرر هم دارد، مثلا فضولی‌ها و دخالت‌ها. مثل تلویزیون و موبایل که هم سود دارد و هم ضرر. در این دنیا چیز خالص پیدا نمی‌شود جوان. مثل این گربه، هم نرم و ملوس است و هم چرب و کثیف.»