مهاباد، این اسم به گوشتان آشناست. به احتمال زیاد حالا دارید به زبان شیرین کردی و کوهستان فکر می‌کنید؛
مهابادی که امروز راجع به آن می‌خوانید از ابتدای به وجود آمدنش "مهاباد" نام داشته است.
مهاباد اردستان قصه‌ای دارد؛ اگر دلت می‌خواهد از این قصه باخبر شوی من برایت تعریف می‌کنم.
زمانی که زال سر بر زمین می‌گذارد و دارایی‌هایش میان فرزندانش تقسیم می‌شود، سرزمین کویری مهاباد در مرکز ایران‌زمین، که خبری از آب و آبادانی در آن نبوده سهم ماه بانو دختر زال و خواهر رستم دستان می‌شود. ماه بانو تصمیم می‌گیرد، سیراب کند این زمین تشنه را؛ این کار چگونه ممکن است؟
اینجاست که باید دست به دامان عشق شد‌. برزو که مدت‌هاست خواهان ماه بانو است باید نشان دهد که چقدر عاشق است؛ پس ماه‌بانو به این عاشق صادق، می‌گوید: اولین خوشه‌ی گندم که در این زمین سبز شود عهد و پیمانی ابدی می‌بندیم. برزو هم که بیش از این تاب رنج معشوق را ندارد، آنچه را که ماه‌بانو اراده کرده انجام می‌دهد؛ آب را از قناتی که فرسنگ‌ها با سرزمین معشوق فاصله دارد راهی این زمین خفته می‌کند تا استعدادهایش شکوفا شود، بارور و زندگی بخش شود.
اولین خوشه‌ی گندم می‌روید و کویر آباد می‌شود و عشق پا می‌گیرد و "ماه بانو آباد" به مرور زمان "مهاباد" می‌شود. این یکی از روایاتی است که سینه به سینه نقل شده برای نام گذاری این شهر کویری.
برخی نیز شهر مهاباد اردستان را خواستگاه اولین پیامبر ایرانیان یعنی "مهاباد" صاحب کتاب دساتیر و برگزیده‌ی قوم «مهابادیان» می‌دانند.
مهابودیان به معنی روشن ضمیران بزرگ و مادآباد به معنی سرزمینی که مادها آن را آباد کرده‌اند نیز از دیگر دلایل نام‌گذاری این شهر کهن ذکر شده است.
گفته می‌شود، مهابادی که افسانه‌ها آباد شدنش را حاصل عشق می‌دانند؛ زمینش دوبار آب سیاه که شاید همان نفت خام بوده بالا می‌آورد و در آغوش زمین پنهانش می‌کند تا اندک اثری از دو مهاباد قدیم بر جای بماند؛ اما برزوها و ماه‌بانوهای حقیقی دست در دست هم باز شهرشان را آباد کردند. بروزوها بر زمینش گندم، جو، انار، انجیر، پسته و صیفی‌جات رویانند و ماه‌بانوها دار قالی را بر زمینش گستراندند و نقش‌های رقصان در ذهنشان را بافتند. تابستان‌ها کوچ را برگزیدند و رفتند به جاهای خوش آب و هوای استان اصفهان تا گوسفندانی چاق و چله بپروانند و خوش‌طعم ترین محصولات لبنی و بهترین گوشت قرمز را تولید کنند. این آقایان و خانم‌های صبور آنقدر به این کارعشق داشته‌اند و دارند که توانسته‌اند هم مهارت تولید «محصولات لبنی» و هم مهارت پرورش «بز مهابادی» که گونه‌های مختلفی دارد را به عنوان میراث ناملموس در کشور ثبت کنند.
وقتی تابستان تمام می‌شود و هوا رو به سردی می‌رود، این مردمی که خاطراتشان پر است از زیبایی‌های کوهستان، چشمه‌های پر آب و مراتع سبز و خنک، با دستانی پر به شهر آبا و اجدادیشان باز می‌گردند و کلی سوغات خوش‌مزه برای همشهریانشان که در تابستان مراقب خانه و زندگیشان بوده‌اند به همراه دارند.
شما هم اگر هوس محصولات خوشمزه‌ی دامی مهاباد را کردید، خواسته‌تان برآورده می‌شود. مهابادی‌ها مردمان سخاوتمندی هستند؛ گرمای کویر خونگرم‌شان کرده و سختی کوچ و کوهستان صبورشان. اگر پیاده در کوچه‌های قدیمی این شهر راه بروید قاب‌های زیبایی می‌بینید؛ زنانی که لب جوی گذران از کنار خانه‌شان گرم صحبت نشسته‌اند؛ خانه‌هایی با سقف‌های گنبدی پوشیده از کاه‌گل که هم عایق گرمای تابستان است و هم عایق برف و باران زمستان، کودکانی که صدای شادیشان سکوت کویر را می‌شکند، درختانی که سال‌هاست پاگیر این خاک‌اند و آسمانی که از همه جا آبی‌تر و درخشان‌تر است، گویی تمام این زیبایی‌ها را بغل کرده.
این کهن شهر کویر نشانه‌هایی برای اثبات قدمتش دارد؛ یکی از آن‌ها آتشکده‌ای است که به هزاره اول قبل از میلاد باز می‌گردد زمانی که این مردمان بر آئین زرتشتی بوده‌اند، آن زمان هنوز اسلام ظهور نکرده بوده است.
یخچال تاریخی مهاباد که قدمتش به زمان قاجار باز می‌گردد، یکی از بزرگترین یخچال‌های شهرستان اردستان است، سازه‌ای بزرگ و باشکوه که همچنان صبورانه برای ایستادن مقاومت می‌کند تا همگان به دیدنش بیایند و به گذشتگانشان افتخار کنند.
در این شهر کویری، چند خانه قدیمی که یادگارهای دوران قاجار هستند نیز وجود دارد. یکی از این خانه‌ها چند سالی است، در ایام نوروز که هوای این شهر کم از بهشت ندارد، میزبان مردم شعر دوست مهاباد و سراسر ایران است.
آغاز بی‌انتهای کویر در فاصله‌ کمی از خانه‌های مهابادی‌ها است تا هر وقت دلشان خواست به دامانش پناه ببرند، رازها و حرف‌هایشان را روی شن‌های نرمش نقاشی کنند، منتظر بمانند نسیمی ملایم بر آن نقش‌های رازآلود بوزد و تمامشان را در قلب خود مخفی کند‌. شاید دلیل این سکوت پر هیاهوی کویر همین باشد، آری کویر راز دار است.
آغوش کویر برای همه انسان‌ها باز است. اینجا جایی است که تو به آسمان نزدیک‌تری، پایت روی خاک است و سرت میان ابرها و پرواز را تجربه می‌کنی بی‌آنکه بالی برای پریدن داشته باشی، بیایید همه باهم این پرواز بی‌بال را تجربه کنیم.

قصه‌های مهاباد